نوژانوژا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

برای نوژاجونم

نی نی جدید

سلام گلکم.امشب خانم گلی خیلی باهم بازی کردیم .کلی خسته شدی.بایه عالمه گریه هم خوابیدی.میخوام یه خبربهت بدم عزیزم .فرذاخاله کیانوش میره بیمارستان تا بستری بشه ویه نی نی خوشگل مثله خودت بدنیا بیاره .اینقدرخوشحالم که نگو.آخه من وخاله کیانوش خیلی باهم دوستیم .درسته که همدیگروخیلی وقته ندیدیم اما تلفنی مرتب درتماسیم.عزیزم من وخاله داستانها باهم داشتیم.باهم دوتایی وباچندتا ازدوستامون مسافرت رفتیم وکلاس باهم بودیم حتی عروسیمون هم باهم توی سال وتو یه ماه بودالبته کیانوش 2هفته ای جلوتر بود.یه  جاباهم کارمیکردیم .خلاصه کلی باهم خاطرات خوب داریم.خاله اون موقعی که من بارداربودم خیلی بهم سرمیزدو حتی بااینکه دیگه اداره نمیومداما بمن سرمیزداما منه بی...
31 شهريور 1391

راه رفتن دخترم نوژاوکادوهای روز دختر

سلام گل خانم .بالاخره دیشب یعنی درتاریخ١٣٩١.٠٦.٢٧ تونستی بطورمستقل وبدون کمک ازوسیل اطراف اززمین بلند شی.ووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااااایییییییییییییییییییییییی نمیدونی که چقدرذوق کردم.خونه مامان اینا بودیمو مامان تولدش بود همونجا خودت اززمین بلن شدی وراه رفتی ماهمگی برات دست زدیمو شما هم پشت سرهم دست میزدی و میگفتی:ددددددددسسسسسس.الهی من فدات بشم بااون راه رفتنت که هنوز هم آنچنان مسلط نیستی اما همینکه خودت دیگه بدون کمک می ایستی کلی خوشحالمون کرد.عزیزم نمیدونم شماهم وقتی بزرگ شدی وداری مطالبو میخونی میتونی بفهمی که من چقدر ذوق زده شده بودم یا نه؟ امیدوارم اون موقع حال الانمونو درک کنی .همه ی پدرهاومادرها باکوچکترین حرکت وپیشرفت...
28 شهريور 1391

روز دختر

سلام گل مامان .روزت مبارک باشه .ازالان بهت تبریک میگم چون ممکنه فردا نتونم وکارزیادداشته باشمو فرصت تبریک گفتن نداشته باشم.الان خوابیدی.یکم بهترشدی .دیشب خوب خوابیدی وتا ساعت ٤ بیدارنشدی .بابایی پیشت خوابید.من سرم درد میکرد.صبح هم که داشتم میرفتم شربت سرماخوردگیتو بهت دادم.فقط میخواستم اولین روز دخترو بهت تبریک بگم دختر نازم. دوستت داریم عزیزدل                                         ...
27 شهريور 1391

14ماهگی نوژاجونی

سلام دخمل گل مامان.امروزدخملم 14 ماهش شد.مباركه عسلم.اين 14 ماهگيت مصادف بودبا مريض شدنت عزيزم.ديشب همش ازخواب ميپريدي وگريه هاي وحشتناك ميكردي.تا ساعت 3 كه ديگه اصلا نخوابيدي وديگه كاملا بيداربودي وجيغ ميكشيدي.گذاشتمت روي پام تاشايدبخوابي يكم آروم ميشدي اما باز جيغ ميزدي .باباجوني بغلت كردوبردنزديك پنجره بيرونونشونت داداما بازم آروم نميگرفتي.واقعامستاصل شده بودمو نميدونستم چيكاركنم.برق اتاقو روشن كرديمو باهات بازي كرديم اما همش نق ميزدي .ازبس گريه كرده بودي چشماي نازت پف كرده بودوبه هق هق افتاده بودي. بادكنك بهت دادمو آروم شدي.اما هچنان خوابت ميومدوچشماتو ميماليدي.خميازه كه ميكشيدي گريه ميكردي.بعدگذاشتمت وي پامو طبق معمول برات لالايي خ...
26 شهريور 1391

پیشرفتهای دخملی در13 ماهگی

سلام خانم قشنگم.سلام دخمل قشنگم.خوبی ؟امروزمیخوام ازکارهاوپیشرفتهات تواین مدت بنویسم. اینقدربامزه والبته شیطونک شدی که نگو.اصلا هرموقع که میخوام بیام سراغ نوشتن سریع هرجاباشی خودتومیرسونی بهم وکلی محکم میکوبی رو صفحه کلید.                              خودت با اسباب بازیات بازی میکنی وسرگرم میشی.غذاتوخوب میخوری .هم سوپ وهم هرغذایی که داشته باشیم میخوری.برعکس مامانی تواین مورد                   &nb...
21 شهريور 1391

بعدازظهربا نوژاجونی

سلام .خوبی گل مامان؟چندتا عکس از کاربعدازظهرهرروزمون برات میزارم .تواین عکساهم برااولین بارموهاتوکوتاه کرده بودی وهمین بهانه ای شد واسه عکس گرفتن روزمرگیه هر روزمان                 فدای ژست خندت بشم   ...
20 شهريور 1391

عکسهایی از راه رفتن نوژاجونی

سلام خیلی وقت بودکه برات عکس نزاشته بودم.البته بخاطراینکه شماشیطون ترشدی من اصلافرصت نمیکنم بیام برات عکس بزارم.صدای چندنفرمن جمله همکارم وشوهری وخاله ها دراومدکه چراعکس نمیزاری؟منم تازه شمارو الان خوابوندم واومدم که این امرمهمو انجام بدم. بریم ادامه ی مطالب: شیطونک خانم ازپله ها بالا میره الهی که من فدای قدمهات بشم عسل خانمم   ...
19 شهريور 1391

اولین کوتاهی موی سر نوژاجونی

سلام گلم دیروز5شنبه درتاریخ 1391.6.16 موهات توسط خاله هلاله کوتاه شداینقدربانمک شدی که نگو شبیه پسرهاشدی.قبلناهرکی که میدیدت میگفت پسره یادخترحالا دیگه فکرکنم هیچکی دیگه این سئوالو ازم نمی پرسه قطعا میگه که پسری.گلم یه عالمه دوستت دارم   ...
18 شهريور 1391

خریدمامی واسه نوژا جونی

سلام دخملک نازم.بالاخره تعطیلات مامی تموم شدوفردابایدبره سرکار.تواین چندروزکه بمن خیلی خوش گذشت .هیچ وقت اینطوری فرصت نشده بودکه درکنارهم بدون دغدغه کارواسترس وخستگی باشیم.بلطف این تعطیلات تونستیم بعدازچندماه خونه عمه جونی بریم.بعدازظهرهاهم طبق برنامه ی همیشگی سواربرمرکب ازاین طرف پارکینگ به اون طرف پارکینگ میرفتیمو حسابی خوش میگذروندیم .تواین پارکینگ روی نوه یکی ازهمسایه ها اتفاقا روزتولدشما بدنیااومده بود اسمش محمدطاها بودپسرنازی بود.مامانش میگفت تازه داره دندون درمیاره و١ماه که ٤دست وپا میره.خلاصه یه مقداری تبادل اطلاعات کردیم.شباهم خسته میشدی ودوروبرساعت ١٠:٣٠ دیگه میخوابیدی. آموزگارخوبم تواین چندروزاحساس کردم خیلی بهم وابسته شدیم ....
12 شهريور 1391

خوشحالی مامانی نوژا

    سلام دخمل خانمم.الهی مامان دورت بگرده که اینقدردخملم خانم وآروم شده.الان تازه نیم ساعته که خوابیدی.ازفردا تا روز شنبه مامان دربست درخدمت شماست .خوب یعنی تعطیلم دیگه.خوشحالم اول بخاطر اینکه پیش شما میمونم وتمام این چندروزوباهم هستیم      بعدشم یکم فرصت استراحت برام فراهم شد.مامانی یه همکاردارم که هروقت منو می بینه بهم میگه :حال آموزگارمون چطوره؟(منظورش شمایی) بعدمیگه حال دانش آموزاش چطوره؟(منظورش من وباباییه).منم بهشون میگم همه خوبند.بعدش مپرسه دانش آموزا خوب درس میخونن؟میگم بلللللللللللللهههههههه. امروز که داشتم به حرفای همکارم فکرمیکردم احساس کردم که واقعا من دارم خیلی چیزا روازت یادمیگیرم...
7 شهريور 1391